غزل شمارۀ 547
1. تا دامن آن تازه گل از دست برون شد
2. چون غنچه دلم ته به ته آغشته به خون شد
3. گفتم نکنم میل جوانان چو شوم پیر
4. فریاد که چون پیر شدم حرص فزون شد
5. بگشاد صبا جعدی از آن تار مسلسل
6. صد خسته جگر بستۀ زنجير جنون شد
7. از بس که مرا سوخت خط غاليه بویت
8. از دود دلم روی هوا غالیه گون شد
9. صدبار شد از عشق توام حال دگرگون
10. یکبار نگفتی که فلان حال تو چون شد
11. جان سوخت غم عشق توام شاد مبادا
12. آنکس که بدین ورطه مرا راهنمون شد
13. مرغ دل جامی که کسی را نشدی رام
14. در دام سرِ زلف تو افتاد و زبون شد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده