غزل شمارۀ 567
1. هیچ گه بینم که آن مه مهربان من شود
2. رام گردد با من و آرام جان من شود
3. استخوانی شد تنم از لاغری وان هم خوشست
4. گر سگش را میل سوی استخوان من شود
5. این چنین جولان کنان كان شهسوار آمد برون
6. جای آن دارد که باز از کف عنان من شود
7. آتش افگن در من ای آه و سراپایم بسوز
8. باشد آن مه واقف سوزِ نهان من شود
9. زان لب شیرین تکلّم یک سخن گر بشنوم
10. تاقیامت آن سخن ورد زبان من شود
11. گر سگ خود خواندم آن آهوی مرد شکار
12. شیر گردون خواهد از کمتر سگان من شود
13. گفتمش جامی به پابوس سگانت کی رسد
14. گفت آن روزی که خاک آستانِ من شود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده