غزل شمارۀ 603
1. هر شیشۀ می با تو چو در محفلم افتد
2. بینم لبت آن شیشه ز طاقِ دلم افتد
3. خواهم سرِ خود را به سرِ راه تو منزل
4. باشد که ترا راه به سرْ منزلم افتد
5. چون تیغ به قتلم کشی آن دم دیَتِ من
6. این بس که نگاهی به رخ قاتلم افتد
7. ای وقت صبا خوش که به یک دم بگشاید
8. گر در شکنِ زلف تو صد مشکلم افتد
9. حادی مفروز آتش من کو که مبادا
10. از سینه زند شعله و در محفلم افتد
11. گردد علم رحمت جاوید پس از مرگ
12. گر سایۀ سرو تو بر آب و گِلم افتد
13. من جامی ام آن بحر معانی که گه موج
14. صد گوهر سیراب به هر ساحلم افتد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده