غزل شمارۀ 604
1. ترا هرگز گذر بر جانب گلشن نمی افتد
2. که از شوق تو گل را چاک در دامن نمی افتد
3. سرم دور از درت باریست بر گردن اگر تیغت
4. نیاید در میان این بارم از گردن نمی افتد
5. چنین کز سینه برق آه تا گردون رود شب ها
6. عجب دارم که مه را شعله در خرمن نمی افتد
7. چه حاصل گر مرا از زخم پیکان سینه روزن شد
8. چو هرگز پرتوی زان مه برین روزن نمی افتد
9. چنان مست می نازست آن تُرک جفا پیشه
10. که صد ره می کنم افغان به حال من نمی افتد
11. به لبِ نه جام و پس در ده که عیشم می شود تیره
12. دگر عکسی ز لعلت در می روشن نمی افتد
13. به آهو نسبت آن نرگس جادو مکن جامی
14. که آهو این چنین خونریز و مردافگن نمی افتد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده