غزل شمارۀ 606
1. اگر ناز و فریب چشم شوخت این چنین ماند
2. عجب گر هیچکس را در جهان دل بلکه دین ماند
3. نخستین تیر اندازی فگن بر سینۀ ریشم
4. که ذوق آن مرا در سینه تا روز پسین ماند
5. خط مشکین تو بر لب صفِ موریست پنداری
6. که ناگه وقت رفتن پایشان در انگبین ماند
7. برین در گر چو بادِ صبح زاهد را گذار افتد
8. کجا در خاطرش اندیشۀ خُلدِ برین ماند
9. مکن دور از رخم ای پاکدامن اشک خونین را
10. که ترسم داغهای خون ترا بر آستین ماند
11. گھی کایی سواره روی خود مالم به ره شاید
12. که از خاکِ سُم اسبِ تو گردی بر جبین ماند
13. اگر جامی برد جز قبلۀ روی ترا سجده
14. از آن شرمندگی تا حشر رویش بر زمین ماند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده