غزل شمارۀ 660
1. گفتم از تو بر دلم هر دم کم از صد غم مباد
2. زیر لب خندید و گفتا بیش باد و کم مباد
3. گفتمش سررشتۀ کارم شد از زلف تو گم
4. گفت کار کس چنین آشفته و درهم مباد
5. گفتمش بهر تو می ریزم ز مژگان دُرّ اشک
6. گفت یارب هرگز این ابر کَرَم بی نم مباد
7. گفتمش شد قامتم چون حلقه، اشکم چون نگین
8. گفت جز حرف وفایم نقش این خاتم مباد
9. گفتم از هجران نباشد ماتمی جانسوزت
10. گفت بر جان محبّان داغ این ماتم مباد
11. گفتمش دارم دلی پر درد بی پیکان تو
12. گفت یارب هیچکس را درد بی مرهم مباد
13. گفتم از عشق تو خالی نیست در عالم کسی
14. گفت جامی هر که عاشق نیست در عالم مباد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده