غزل شمارۀ 661
1. جز سرِ کویش من آواره را مسکن مباد
2. بلبل بی خان و مان را جای جز گلشن مباد
3. بر درش شب ها سگان را یار و من محروم از آن
4. وه چه روزست این که دارم، سگ به روز من مباد
5. دیگران را دیده روشن گرچه از مردم بُوَد
6. جز به روی آن پری رو چشم من روشن مباد
7. گرچه هردم خاک گردد در رهش صد جان پاک
8. هیچگه زین رهگذر گردی بر آن دامن مباد
9. صد بلاگر بیش پیش آید به هر گامی مرا
10. هرگزم از کوی عشقش روی برگشتن مباد
11. گر سگانش را خَلَد خاری به پا از بهر آن
12. غیر نوکِ نشتر مژگان من سوزن مباد
13. گر بود روزی معاذالله که نتوان دیدنش
14. جامی بیچاره را آن روز جان در تن مباد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده