غزل شمارۀ 663
1. هرکه خواهد سوی آن شوخ ستمگر گذرد
2. واجب آنست که اول قدم از سرگذرد
3. کاش جان بگسلد از تن که مگر همره باد
4. گه گهی جانب آن سروِ سمنبر گذرد
5. آه از آن شوخ که بر هر سر راهی که روم
6. بهر محرومی من از رهِ دیگر گذرد
7. ناگهان گر گذرش سوی من افتد روزی
8. تانبینم رخ او پیش روان تر گذرد
9. در چمن چون به هوای قد او گریه کنم
10. آبِ چشمم همه بر سرو و صنوبر گذرد
11. همنشينا نفسی پیش نظر حایل شو
12. طاقتم نیست که آن مه ز برابر گذرد
13. او به کف تیغ که جامی ز سر خود بگذر
14. من در آن غم که مباد از سر من در گذرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده