غزل شمارۀ 669
1. چه خجسته صبحدمی کزان گل نورسم خبری رسد
2. ز شمیم جعد مُعنبرش به مشام جان اثری رسد
3. نزنم دمی به هوای او که مرا ز خوانِ عطای او
4. نه حوالۀ المى شود نه نوالۀ جگری رسد
5. به زلال وصل خود از دلم بنشان حرارت شوق را
6. که مباد از آتش آهِ من به تو آفتِ شرری رسد
7. به خدنگ های جفای تو چه بلا خوشم که هنوز از آن
8. ز دلم نکرده یکی گذر ز قفای آن دگری رسد
9. همه را همیشه نظارۀ تو میسّر است خوشا کسی
10. که گهی ز چشم عنایت تو به دولت نظری رسد
11. نکشم قدم ز راه طلب من بیدل ارچه بُوَد عجب
12. که به دست مفلس بی نوا چو تو قیمتی گھری رسد
13. شب جامی از ظلمات هجر تو تیره شد چه شود اگر
14. ز فروغ صبح وصالت این شب تیره را سحری رسد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده