غزل شمارۀ 671
1. کی بود کی که ز خوان تو صلایی برسد
2. وز نوال تو نوایی به گدایی برسد
3. مرض شوق تو شد صعب و از آن جان نبرم
4. گرنه از وعدۀ وصل تو شفایی برسد
5. کوه غم شد دلم و نام تو گویم با او
6. بو که در گوشم ازین نام صدایی برسد
7. دل کجا مظهر انوار جمال تو شود
8. گرنه این آینه را از تو جلایی برسد
9. برتر از افسر شاهی کُله گوشۀ فقر
10. حاش لله که به هر بی سر و پایی برسد
11. رفته از خویش برون در پیِ لیلی مجنون
12. باشد از محمل او بانگ درایی برسد
13. می رود جامی دلخسته ولی تانبرند
14. نیست امکان که در این راه به جایی برسد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده