جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 693

1. بساط زرکش شاهی چه نقش ما دارد

2. تن برهنۀ مانقش بوریا دارد

3. بکش زنطع امل پا، کزین عمل عیسی

4. زگرد بالش خورشید متّکا دارد

5. به دستِ راحت اقبال دهر غرّه مشو

6. که زخم سیلیِ ادبار در قفا دارد

7. به سنگ سر نِه و آسوده زی ز دردسری

8. که بهر تاج گران سنگ پادشا دارد

9. حضور دل که شه از ملک و مال جُست و نیافت

10. به کُنج مصطبه ای جست و جو گدا دارد

11. کسی که بر محک همّتش بود زر و مس

12. به یک عیار چه حاجت به کیمیا دارد

13. به پشت پا زده جامی دو کَوْن را و هنوز

14. زفقر چشم خجالت به پشت پا دارد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چو سوفارش آمد بپهنای گوش
* ز شاخ گوزنان برآمد خروش
شعر کامل
فردوسی
* فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم
* که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم
شعر کامل
صائب تبریزی
* دانی که در شریعت ما کیست کشتنی
* بیگانه‌ای که هیچ نگشت آشنای تو
شعر کامل
فروغی بسطامی