غزل شمارۀ 695
1. عاشق به سینه بهر تو پیکان فرو خورد
2. مانند ریگ تشنه که باران فرو خورد
3. عیبم مکن که جیب صبوری فرو درم
4. تا کی کسی به دل غم هجران فرو خورد
5. بندد درون غنچه همه تو به تو گره
6. خونابه ای کز آن لب خندان فرو خورد
7. سازی عرق به دامن از آن چهره پاک حیف
8. زان رشحۀ حیات که دامان فرو خورد
9. خواهد چو چشم اشک فشان چشمه سار شد
10. از بس که خانه ام نمِ مژگان فرو خورد
11. باشد عقیق لعل شده سنگ پاره ای
12. زان خون کز انفعال لبت کان فرو خورد
13. شبهای هجر بر رُخ جامی نهد سرشک
14. خونی که روزِ وصل تو پنهان فرو خورد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده