غزل شمارۀ 701
1. ماه نو بر شکل جام آمد نمازِ شام عید
2. یعنی از جامِ طرب خالی مباش ایّام عید
3. کرد یکبار دگر عید از مه نو جام دور
4. می پرستان سرخوش اند امشب ز دورِ جام عید
5. خوان کم خواران ماه روزه را برداشتند
6. باد باقی مجلس رندان دُرد آشام عید
7. عید بر هرکس گشاد از خمکده ابوابِ فیض
8. زاهد مغرور و محرومی ز فیض عام عید
9. می رساند نی که ماه روزه صامت گشته بود
10. از لبِ مطرب به گوش عاشقان پیغام عید
11. گشته بودم خشک همچون زاهد از امساک صوم
12. ساخت ساقی تازه ام از رشحۀ انعام عید
13. وام کن جامی به بزم عید وجه می که هست
14. طوق حشمت گردن اهلِ کرم را وام عيد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده