غزل شمارۀ 707
1. سحرگاهان که از باد صبا بوی بهاران زد
2. به گلگشت چمن بلبل صلای میگساران زد
3. نباشد جز برای می گساران عرصۀ بستان
4. که جاروبش نسیم صبح و آبش رشح باران زد
5. زگل هر گلبن آمد گلعذاری خرّم و خندان
6. خوش آنکس کو می گلگون به روی گلعذاران زد
7. مجوی از خط دور جام صافي حرف جمعیّت
8. که دوران این رقم را بر سفال دُردخواران زد
9. به عیب عارفان بگشاد لب شیخ دغا پیشه
10. ببین قلّاب او چون طعنه بر صاحب عیاران زد
11. بدو کردم رخ امّید جَست از کوی او بادی
12. غبار ناامیدی در رخِ امیدواران زد
13. منقّش گشت دیوارش ز خون عاشق بی دل
14. بر آنجا بس که سر چون خامۀ صورت نگاران زد
15. نرفت از جا دل من با خیال خیل مژگانش
16. چو سلطان دلاور بر صفِ خنجر گزاران زد
17. مغیث الدوّله يعقوب آنکه بود او مقصد اصلی
18. چو گردون سکّۀ دولت به نام شهریاران زد
19. دعای دولت او داشت جامی گویی استدعا
20. که دست مسألت در دامنِ پرهیزگاران زد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده