غزل شمارۀ 708
1. صبحدم دُردکشان نقب به میخانه زدند
2. بوسه بر یادِ لبت بر لب پیمانه زدند
3. زاهدان سبحه به کف عازم آن بزم شدند
4. رقم نقل چو بر سبحۀ صد دانه زدند
5. صوفیان را دهن از ورد سحر بربستند
6. بس که بر صومعه ها نعرۀ مستانه زدند
7. بود مرغان اولى اجنحه را روی به عشق
8. لیکن آن شعله به بال و پر پروانه زدند
9. گر به شاهان نرسد نقد محبت چه عجب
10. عَلَم دولت این گنج به ویرانه زدند
11. آشنا را کف راحت که نهادند به دل
12. دستِ رد بود که بر سینۀ بیگانه زدند
13. شرح احوال پریشانی ما ریخت فرو
14. چون سر زلف پریشان ترا شانه زدند
15. ساغرِ داد بر اربابِ خرد پیمودند
16. سنگ بیداد به جام من دیوانه زدند
17. جامیا گوش فرو بند ز افسانۀ دهر
18. که همه خواب درین عشوه ده افسانه زدند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده