غزل شمارۀ 709
1. آنکه تیغ مهر او در سینه صد چاکم زند
2. کشتۀ آنم که چون مه خیمه بر خاکم زند
3. شویم از خون جگر گر صد رقم هر دم قلم
4. جز خیالِ خط او بر لوح ادراکم زند
5. گرچه باغی ام خزان دیده شوم رشک بهار
6. ابر لطفش گر نمی بر خار و خاشاکم زند
7. زان بهار لطف خواهم بود لب خندان چو گل
8. گرچه صد چاک از جفا در دامنِ چاکم زند
9. گر اجل بیند که چون می میرم از یک زخم زود
10. بوسه ها بر خنجر بد خوی بی باکم زند
11. جز هوس نبود حجاب راہ کو از برق عشق
12. لمعه ای کاتش درین جان هوسناکم زند
13. گفتم از جامی چه جرم آمد کزو پیچی عنان
14. گفت دست آرزو تاکی به فتراکم زند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده