غزل شمارۀ 714
1. ز آب حیات مشک ختا را سرشته اند
2. گردِ لب تو آیت رحمت نوشته اند
3. من کی وکاخ عیش که خشت و جود من
4. از خاک رنج و چشمۀ محنت سرشته اند
5. هرگز به آب و رنگ تو نشکفته غنچه ای
6. در باغ حسن زین همه گل ها که کشته اند
7. عمرم وفا به وعدۀ حسنت نمی کند
8. این رشته را نگر که چه کوتاه رشته اند
9. تو اهل این جهان نیی آیا چه کرده ای
10. کاهلِ بهشت دامنت از کف بهشته اند
11. آن تازه میوه ای که زرشک شکرلبان
12. درهم کشیده روی ترش همچو کشته اند
13. جامی نظر نبند که طبع پری رخان
14. خالیست ز آدمیّت اگر خود فرشته اند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده