غزل شمارۀ 715
1. به طرف باغ عجب دلکش است سایۀ بید
2. که لمعه لمعه درخشد از آن میان خورشید
3. زنند چشمک آن لمعه ها ز جنبش باد
4. که خیز و دیدۀ عبرت گشا به لاله و خوید
5. به لاله بین که چه سان داغ بر جگر دارد
6. که نیست ساغر عشرت به دست او جاوید
7. به خوید بین که فگنده پلاسِ ماتم خویش
8. که خواهدش به خزان طی شدن بساط امید
9. زتاج نرگس و تخت گُلم به یاد آمد
10. زوال افسرِ پرویز و مسندِ جمشید
11. نوای مرغ خزانْ دیده چیست موسم گل
12. دهد به وصل پس از محنت فراق نوید
13. کنید یاد ز جاوید فرقتی که مراست
14. خدای را چو نوای نوید او شنوید
15. خوش است صورت و معنی به وفق یکدیگر
16. چو نامۀ تو سیه شد چه سود جامه سفید
17. صریر کلک تو جامی اگر به چرخ رسد
18. ز رشک مزمر خود بر زمین زند ناهید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده