غزل شمارۀ 717
1. ساقی بیار می که گل از غنچه رو نمود
2. چون بگذرد بهار و پشیمان شوی چه سود
3. دوران گل چو دیر نپاید درین چمن
4. زان پیشتر که بگذرد آن زودباش زود
5. دل آیینه است و تفرقۀ روزگار زنگ
6. این زنگ جز به صیقل می کی توان زدود
7. مطرب به ساز عود که ندهد خلاصی ام
8. از پایمال غصّه به جز گوشمال عود
9. راهی بزن که جز به سرانگشت مطربان
10. نتوان گره ز رشتۀ امیدها گشود
11. گردون نبافت بر قدِ یک تن لباس عشق
12. کانرا نه از بریشم چنگست تار و پود
13. جامی بساز مرهم دلها به شعر خویش
14. گو ریش شوز نیش حسد سینۀ حسود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده