غزل شمارۀ 731
1. ساقیِ ما دوش با ما بر سرِ انصاف بود
2. با حریفان چون صراحی با درون صاف بود
3. چشم مردم دار و لب خندان و ابرو بی گره
4. بهر محنتْ دیدگان مجموعۀ الطاف بود
5. نامد از آهوی چین بوی غزالم گرچه خود
6. مشکش اندر نافه مشکين نافه اش در ناف بود
7. شد ز جام باده روشندل فقيه مدرسه
8. گرچه سر تا پای غرقِ ظلمت اوقاف بود
9. شیخ شهرت جو که میدان معارف آب زد
10. هرچه گفت از وجد و حال خویش یکسر لاف بود
11. چون کناری از جهان کاوازۀ عزّت نیافت
12. تا نه عزلت خانۀ عنقا حریم قاف بود
13. کشفِ اسرار حقیقت جامی از میخانه خواست
14. چون کند تفسیر آن آیت نه در کشّاف بود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده