غزل شمارۀ 732
1. یار رفت و خیر بادی هم نکرد
2. زین فرامش گشته یادی هم نکرد
3. بر مرادِ خویش رو در ره نهاد
4. رو به سوی نامرادی هم نکرد
5. بنده ای بودم به کویش خانه زاد
6. فکرِ حال خانه زاری هم نکرد
7. در قفای او دویدم همچو اشک
8. مرحمت را ایستادی هم نکرد
9. وز پس رفتن من غمدیده را
10. شاد چه بوَد نیم شادی هم نکرد
11. نامه ای بر بالِ مرغی هم نبست
12. پرسشی همراه بادی هم نکرد
13. جامی از بیداد آن جان و جهان
14. داد جان صدبار و دادی هم نکرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده