غزل شمارۀ 739
1. عاشقان از خطت چو یاد کنند
2. از سویدای دل مداد کنند
3. نامۀ شوق او به کلکِ مژه
4. بر بیاضِ بصر سواد کنند
5. مُرده را جان مده ز لب که مباد
6. از بشر بیشت اعتقاد کنند
7. جان و دل بی روی تو در عدمند
8. روی بنما که خیرباد کنند
9. سایلان سرشک گرم روم
10. جز به کویت کی ایستاد کنند
11. عهد تو سست و وعده ات نه درست
12. بر تو مردم چه اعتماد کنند
13. هرگز اهل نظر نبینندت
14. که نه آغاز ان یکاد کنند
15. چون رسی خوی کنان به باغ سزد
16. که به گُل همدمانت یاد کنند
17. جامیا سر شدی به علمِ نظر
18. شاید ار نامت اوستاد کنند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده