غزل شمارۀ 749
1. بر لبم تانفسی می رود و می آید
2. همدم یادِ کسی می رود و می آید
3. جان که از تن کند آمد شد کویت مرغی است
4. که به باغ از قفسی می رود و می آید
5. دعویِ صدق محبّت نه حد همچو منی است
6. در دل از تو هوسی می رود و می آید
7. دلم از محملت آویخته بانالۀ زار
8. چون معلّق جرسی می رود و می آید
9. تن زارم ز تو در موج سرشک افتادست
10. بر سرِ آب خسی می رود و می آید
11. یاد روزی که مرا دیدی و گفتی این کیست
12. که درین کوی بسی می رود و می آید
13. بی تو از جان نبود بهره جزین جامی را
14. کش به یادت نفسی می رود و می آید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده