غزل شمارۀ 757
1. رقم می زد قلم وصف لب لعل تو بر کاغذ
2. قلم شد نیشکر وز نیشکر غرقِ شکر کاغذ
3. تنک دل را چه طاقت پیش طعنِ حاسدان آری
4. نیارد تاب زخمِ تیر چون باشد سرِ کاغذ
5. بود گر زیر پا برداری و خوانی غم خود را
6. به خون دل نویسم و افگنم در رهگذر کاغذ
7. نشاید بر تو باد گرم و سرد ای شمع می خواهم
8. که چون فانوس سازم خانه ات را بام و در کاغذ
9. به کاغذهای رنگین چون بُوَد مایل دل طفلان
10. کنم در نامۀ تو لعل از خونِ جگر کاغذ
11. پیام رقّت خود داد دل از کوی تو جان را
12. چو آن یاری که بفرستد به یاری از سفر کاغذ
13. دل جامی ز بحر شعر باشد مخزن گوهر
14. از آن مخزن به دامن می برد اینک گهر کاغذ
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده