غزل شمارۀ 760
1. ای به نظاره کرده رو موكب ماهِ من نگر
2. خیل بتان سپاه او حشمتِ شاه من نگر
3. پی سپرم به راه او باور اگر نمی کنی
4. جَسته ز نعل توسنش شعلۀ آه من نگر
5. هست کلاه بندگیش افسر سربلندیم
6. چون مه نو سپهرسا ترکِ کلاه من نگر
7. باغ ترست و تازه رو، خشک گیاه او منم
8. رفته به صرصرِ غمش خشک گیاه من نگر
9. دانۀ اشک شد روان بر رخ زردم از مژه
10. حاصل تخم مهر او دانه و کار من نگر
11. باد گشاد برقعش زلف گرفت جای او
12. مانع دولت آمده بختِ سیاه من نگر
13. پای بر آستانه زد کفش به سر چو جامی ام
14. بر سرِ تختِ سلطنت افسر جاه من نگر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده