غزل شمارۀ 781
1. خوشا گل كآمده است از نازنینانِ چمن بر سر
2. بساط سبزه زیر پای و چتر نارون بر سر
3. ز بیماری به بالین سر نهاده نرگس رعنا
4. پیِ بیمارْ پرسیش آمده سرو و سمن بر سر
5. همانا لاله شمعِ جمع نوخیزان باغ آمد
6. که دارد شعلۀ آتش میان انجمن بر سر
7. معمّاییست بس مشکل گشای اندر چمن غنچه
8. کش آورده است شاخ گل به طبع خویشتن بر سر
9. بنفشه سرفگنده است و دژم بر طرفِ جو گویا
10. پیِ قتلش ستاده سوسنِ شمشیرزن بر سر
11. درختِ گل ز باران سحر بهر قدح نوشان
12. نهاده صحن های لعل پُر دُرّ عدن بر سر
13. قوافی سنج مرغان گو خَمُش باشید در بستان
14. که جامی آمده است از جمله در لطفِ سخن بر سر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده