غزل شمارۀ 783
1. عید شد و اندر کنار و بوسه با هم هر دو یار
2. یار ما ناداده بوسه می کند از ما کنار
3. دیدنش عیدست و عیدی بوسه دادن بر لبش
4. آی خدا زین عید و عیدی کام مشتاقان برآر
5. گر دهد نشمرده از لب بوسۀ عیدی مرا
6. شکر آن دولت نیارم گفت تا روزِ شمار
7. می کنم هر روز عیدی زآن دو رخ امّا نکرد
8. زان لب نوشین مرا هرگز به عیدی شرمسار
9. می کنم از رنگِ تو جامه به رسم عید نو
10. بس که خون دل همی ریزم ز چشمِ اشکبار
11. عيد عشّاق است و هر جا راند از نعلِ سمند
12. صد هلال عید گردد در رهِ او آشکار
13. جامیا گیرش سر ره بهر عیدی زانکه عید
14. غیر ازین کار گدایان نیست در هر رهگذار
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده