غزل شمارۀ 799
1. دلا ز قیدِ حریفان بی خرد بگریز
2. تو مرغ زیرکی از دام دیو و دد بگریز
3. قبول صحبتِ نیکان اگر نئی باری
4. یکی بکوش و زهم صحبتان بد بگریز
5. بس است ز ابجد عشق ای پسر ترا این حرف
6. که ذکر آب مکن از گفت وگوی جد بگریز
7. گریختن ز حسد تا به کی ز اهلِ صفا
8. اگر صفای دلی داری از حسد بگریز
9. مده به راحتِ فانی حیات باقی را
10. به محنت دو سه روز از غمِ ابد بگریز
11. چو نیست خاصیتی در قبول و رَدّ کسان
12. نه بر قبول کن اقبال و نی ز رَد بگریز
13. خمیر مایۀ هر نیک و بد تویی جامی
14. خلاصی از همه می بایدت ز خود بگریز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده