جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 814

1. عید شد هرکس ز یاری عیدییی دارد هوس

2. عيدِ ما و عیدیِ ما دیدن روی تو بس

3. عید مردم دیدنِ مَه، عیدِ ما دیدار تو

4. همچو عید ما مبارک نیست عیدِ هیچکس

5. پرده گفتی افگنم بس روز عید از پیش رخ

6. عيد شد آن وعده را دیگر میفگن پیش و پس

7. صدق ما چون روشنت شد آخر ای خورشیدْ روی

8. همچو صبح از مهر دل با ما برآور یک نفس

9. ما اسير هجر و خلقی محرم بزمِ وصال

10. زاغ باگل همدم و بلبل گرفتار قفس

11. سوخت جامی اگر آهی کشم معذور دار

12. دود خیزد لاجرم هرجا فتد آتش به خس

13. می رسد فریاد جامی بی رُخت شب ها به ماه

14. ای مَه نامهربان روزی به فریادش برس


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ای خضر حلالت نکنم چشمه حیوان
* دانی که سکندر به چه محنت طلبیده‌ست
شعر کامل
سعدی
* اگر کوه آتش بود بسپرم
* ازین تنگ خوارست اگر بگذرم
شعر کامل
فردوسی
* بلبلی را که به دیدار ز گل قانع شد
* در اگر بسته شود رخنه دیواری هست
شعر کامل
صائب تبریزی