غزل شمارۀ 814
1. عید شد هرکس ز یاری عیدییی دارد هوس
2. عيدِ ما و عیدیِ ما دیدن روی تو بس
3. عید مردم دیدنِ مَه، عیدِ ما دیدار تو
4. همچو عید ما مبارک نیست عیدِ هیچکس
5. پرده گفتی افگنم بس روز عید از پیش رخ
6. عيد شد آن وعده را دیگر میفگن پیش و پس
7. صدق ما چون روشنت شد آخر ای خورشیدْ روی
8. همچو صبح از مهر دل با ما برآور یک نفس
9. ما اسير هجر و خلقی محرم بزمِ وصال
10. زاغ باگل همدم و بلبل گرفتار قفس
11. سوخت جامی اگر آهی کشم معذور دار
12. دود خیزد لاجرم هرجا فتد آتش به خس
13. می رسد فریاد جامی بی رُخت شب ها به ماه
14. ای مَه نامهربان روزی به فریادش برس
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده