غزل شمارۀ 841
1. سپیده دم که شد از خانه عزمِ حمامش
2. هزار دلشده شد خاکِ ره به هر گامش
3. چو کَند جامه ز تن جامه خانه را افروخت
4. فروغ صبح دگر از صفای اندامش
5. چو برگ گل که بود در گلابخانه نشست
6. به گرمْ خانه عرق بر عذارِ گل فامش
7. تنش چو نقرۀ خام و هزار مفلِس عور
8. گرفته کیسه به کف بهرِ نقرۀ خامش
9. مراست چشم و برد ناخنه ز چشم آرام
10. چه جای آنکه بود زیر ناخن آرامش
11. نکاست استره یک مو به کام خود ز سرش
12. شد این ز سخت دلی های سنگ ناکامش
13. رقیب گو مگشا زر که جامی بیدل
14. ز چشم اشک فشان داد سیمِ حمامش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده