غزل شمارۀ 851
1. هر دم آیم بر درت با دیدۀ خونبار خویش
2. تا طفیل دیگران بنماییم دیدار خویش
3. تا به کی زین بخت بی اقبال نادیده رُخت
4. روی حرمان آورم در گوشۀ ادبارِ خویش
5. دیدنت دشوار و نادیدن از آن دشوارتر
6. چون کنم، پیش که گویم قصّۀ دشوار خویش
7. بزمِ وصلت بهر پاكانست من زیشان نیم
8. چو سگانم جای ده در سایۀ دیوار خویش
9. ای زسوز عاشقان، حُسن ترا بازار گرم
10. تا کیم سوزی برای گرمی بازار خویش
11. از خدنگِ خود چو نی سوراخ ها کن سینه ام
12. تا دهم یک دم برون دردِ دلِ افگار خویش
13. کارِ جامی عشق خوبانست و هر سو عالمی
14. در پی انکار او و او همچنان در کار خویش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده