غزل شمارۀ 861
1. بر کنارِ طاس گردون زد هلال انگشت دوش
2. عاشقان را مژدۀ ایّامِ عید آمد به گوش
3. ماه نو را با شفق دانیِ قران بهر چه بود
4. عید شد یعنی ز جامِ زر شراب لعل نوش
5. می فروشی هرچه هست از خود فروشی بهتر است
6. چند عیبِ می فروشان می کنی ای خود فروش
7. پرده از عیبِ کسان برداشتن نبود هنر
8. گر نیاری پاک شستن عیبشان باری بپوش
9. هرزه گویی و جهانگردی نه کارِ عارفست
10. کیست عارف رهروِ بنشسته گو یای خموش
11. گرچه نتوانی به کوشش دامنِ جانان گرفت
12. کاهلی بگذار چندانی که بتوانی بکوش
13. جامی از خامی به هر آتش ز سر بیرون مشو
14. دیگ مردِ پخته بعد از سال ها آید به جوش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده