غزل شمارۀ 860
1. صوفی از زنگ سوی آینۀ دل بتراش
2. چهرۀ حال خود از ناخن فکرت مخراش
3. غایبان را نبود بهره ای از نفخۀ قرب
4. هر زمان نفخۀ دیگر گذرد حاضر باش
5. روی در عشق کن و از دو جهان یکتا شو
6. زانکه سدّرهِ تو فکر معادست و معاش
7. پردۀ چشم شهودت ز رخِ شاهد عشق
8. نیز جز هستیِ تو کاش نمی بودی کاش
9. شاید آن طایرِ اقبال شکار تو شود
10. دامِ تجرید بنه دانۀ اخلاص بپاش
11. ژندۀ فقر مده اطلس شاهی مستان
12. که نیرزد به جوی پیش من این جنس قماش
13. جامی از رنگ سخن سرّ سخنگو دانند
14. لب فروبند مبادا که شود سرّ تو فاش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده