غزل شمارۀ 863
1. خاکیست زر که رنگ دهد پرتو خورش
2. از زر کسی که تاج کند خاک بر سرش
3. گنجی است کنج فقر که در چشمِ اهلِ حرص
4. هست اژدهای حلقه زده حلقۀ درش
5. هر کس ز دسترنج کسان می خورد گداست
6. گر خود به فرض نام نهد شاه کشورش
7. خوش وقت آن حریف که در بزمگاه فقر
8. باشد به کف ز آبلۀ كسب ساغرش
9. رهرو کسی بود که درین ره به زیر پای
10. خوش تر بود ز سبزۀ تر نوک نشترش
11. نی نازپروری که ز بس نازکی و لطف
12. نشترْ صفت خلد به قدم سبزۀ ترش
13. عمری کشید ذُلّ گدایی به کوی فقر
14. جامی که ساخت عزّ قناعت توانگرش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده