غزل شمارۀ 882
1. کی کنم با کان گوهر دُرْج لعلت را عوض
2. لعل تو مقصود بالذّاتست و جوهر بالعرض
3. نیست مردن آنکه افتد غرقۀ خون صید تو
4. بلکه مسکین می دهد تیر ترا جان در عوض
5. تن مریض شوق تیغ تست بگذر بر سرش
6. چون به دستِ تست جان من علاج این مرض
7. گفته ای خواهم اسیری را نشانِ تیر ساخت
8. زین سخن امّید می دارم که من باشم غرض
9. عشق تو آمد بلا، آرام من در عشق صبر
10. لا لبلواک انقطاع لا لصبری منقرض
11. می کنم عضِّ انامل بی لب نوشین تو
12. نیست زان حلوا انامل را نصیبی غیر عض
13. نیست بی جوهر، عَرَض را جامی امکان وجود
14. لعل جانان جوهر آمد، جان مشتاقان عَرَض
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده