غزل شمارۀ 908
1. چون تو در شهر مهی، از من دلداده چه لایق
2. که نباشم به سرِ کوی تو آشفته و عاشق
3. آنکه با روی نکو داد ترا پایۀ عذرا
4. چه عجب گر دهد از عشق مرا منصب وامق
5. گو طبیبم ز غم عشق تو پرهیز مفرما
6. که مزاج من بیمار به عشق است موافق
7. دل و جان بستۀ زلفت، به رُخت مهر چه ورزم
8. عشق را شرط نخستین چه بُوَد ترک علایق
9. جيبِ جان هر سحری می درم از مهر جمالت
10. نیست جز صبح درین قصّه مرا شاهد صادق
11. گشتم از عشق تو بیمار گذر کن به سر من
12. کین مرض را نتوان یافت طبیبی چو تو حاذق
13. جامی از صدق وفا دل به نگاری ده و بگسل
14. ز حریفان ریایی و رفیقان منافق
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده