غزل شمارۀ 93
1. بگشا دری از تیغ جفا سینۀ ما را
2. وز سینه برون بر، غم دیرینۀ ما را
3. چون ناوک دلدوز تو راحت نرساند
4. هر مرهم راحت که رسد سینۀ ما را
5. ماییم و دل صاف چو آیینه چه داری
6. محروم ز عکس رخت آیینۀ ما را
7. تو شاهی و ما عورگداییم چه نسبت
8. با اطلس زربفت تو پشمینۀ ما را
9. ما را اگر از کینه به پهلو ندهی راه
10. این بس که به دل جای دهی کینۀ ما را
11. گر جلوه کنان بگذری آدینه به مسجد
12. بتخانه کنی مسجد آدینۀ ما را
13. جامی چه کنی گنج هنر عرض چو آن شوخ
14. قدری ننهد حاصل گنجینۀ ما را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده