غزل شمارۀ 943
1. حق آفتاب و جهان همچو سایه است ای دل
2. اما رایت اِلى الْرَّب کَیْفَ مدّ الظلّ
3. وجود سایه و خورشید فی الحقيقه یکی است
4. چو از صرافتِ اشراق خود شود نازل
5. حکیم ضوء دویم گفت سایه را هشدار
6. مباش همچو وی از مغز این سخن غافل
7. فروغ مهر به روی زمین بود سایه
8. میانشان چو شود فی المثل کسی حایل
9. وجود قابل شرط کمال اسمایست
10. وگرنه ذات نباشد به غیر مستكمل
11. قبول و فعل دو وصفند ناشی از ذاتی
12. که هست جمله شئون و صفات را شامل
13. ز روی کثرت باطن که ممکنش لقب است
14. بُوَد همیشه قبول و تأثرش حاصل
15. ز روی وحدت ظاهر که واجبش صفت است
16. بُوَد هماره در اعیان مؤثّر وفاعل
17. خدای در دو جهان هست جاودان جامی
18. و ماسواه خیال مزخرف و باطل
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده