غزل شمارۀ 948
1. كل ما فی الكون وهم او خيال
2. او عكوس فی مرایا او ظلال
3. لاح فی ظلّ السّوی شمس الهدى
4. لاتكن حیران فی تيه الضّلال
5. کیست آدم عکس نورِ لمْ يزل
6. چیست عالم موج بحرِ لا يزال
7. عکس را کی باشد از نور انقطاع
8. موج را چون باشد از بحر انفصال
9. عين نور و بحردان این عکس و موج
10. چون دویی اینجا محال آمد محال
11. رهروان عشق را بنگر که چون
12. هریکی را بر دگرگونه است حال
13. آن یکی در جمله ذرّات جهان
14. دیده تابان آفتابی بی زوال
15. و آن دگر ز آیینۀ هستی عیان
16. دیده مستورات اعیان را جمال
17. و آن دگر در هر یکی آن دیگری
18. دیده من غير احتجاب و اختلال
19. خرّم آن عاشق که با سلطان عشق
20. می خرامد در نهايات الوصال
21. کلّمینی یا حمیرا کرده ورد
22. بالبِ شیرین آن شیرینْ مقال
23. وز هلال زلف پر آشوب او
24. گفته باخالش ارحنی يا بلال
25. لب ندانم جز لب بحری که کرد
26. گوهر از قعرش سوى لب انتقال
27. ظلمت کَونم غرض باشد ز زلف
28. نقطۀ ذاتم مراد آمد زحال
29. گفت و گو تا چند جامی لب ببند
30. حال می باید چه سود از قیل و قال
31. گر درون سینه داری گوهری
32. چون صدف در قعر بنشین گنگ و لال
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده