غزل شمارۀ 949
1. هودج کیست برین ناقۀ زریّن خلخال
2. کش فتادست دو صد قافله جان در دنبال
3. هودجِ آن که اگر برفگند طرف نقاب
4. کوه و وادی شود از نور رُخش مالامال
5. یاد روزی که پیِ محمل او می رفتم
6. بانگ زد بر سگ دنباله رو خود که تعال
7. پیش رفتم به غلط و او زکرم خنده زنان
8. گفت کای عاشق شوریدۀ ما كيف الحال
9. گفتمش سوختم از عشق تو تعجیل مکن
10. گرچه عمری و بُوَد عادت عمر استعجال
11. گفت جامی بگشا بالِ جهان پیما را
12. تا به این مأمن جان ها برسی فارغ بال
13. ور ترا همّت آن نیست مجاور می باش
14. در کهنْ منزل ما گرد دمن یا اطلال
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده