غزل شمارۀ 950
1. سرویست قامت تو ز بستان اعتدال
2. سر تا قدم لطیف تر از پیکری خیال
3. روح مقدّس است که سلطان قدرتش
4. تشریف داده خلعتی از عالم مثال
5. بی نور اقدس است که از موطن بطون
6. بنموده در جمیل ترین مظهری جمال
7. آن نور پاک ظاهر و شخص تو مظهر است
8. باشد میان ظاهر و مظهر دویی محال
9. فرقی بجز تقیّد و اطلاق یافتن
10. نتوان میان ظاهر و مظهر به هیچ حال
11. زانت برم سجود که آن نور لم يزل
12. لایح بُوَد ز لوحِ جمال تو لایزال
13. غیر از تو کیست مقصد جامی و مطلبش
14. یا مقصدی هلّم و یا مطلبی تعال
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده