غزل شمارۀ 979
1. شدم در گوشۀ میخانه محرم
2. گرفتم گوشه ای از جمله عالم
3. ندارم کام جز جام لبالب
4. ندارم کار جز دور دمادم
5. بیا ساقی بیار آن جام روشن
6. کزان گردد عیان اسرار مبهم
7. از آن می پور ادهم جرعه ای خورد
8. تجلّی کرد بر وی نور اعظم
9. مپرس از من که چونی در غم عشق
10. که من هستم بدین غم شاد و خرّم
11. دو عالم گر ز دستم رفت غم نیست
12. مباد این غم ز جامم ذرّه ای کم
13. تن عالم به آدم زنده شد لیک
14. بدین غم زنده باشد جان آدم
15. درین غم گم شدی جامی و رستی
16. اصبحت غاية الغايات فالزم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده