غزل شمارۀ 981
1. خواهم از تیغت پس از قتل استخوان خود قلم
2. تا کنم شرح غمت بر لوح خاک خود رقم
3. بر سرم ران روزی از راه کرم رَخش جفا
4. تا کیم داری ز محرومی لگدکوب ستم
5. گر خم محراب ابروی تو بیند شیخ شهر
6. پشت طاعت کم کند دیگر به سوی قبله خَم
7. از مژه خوناب وز دل خون ناب آید مرا
8. غرقه خواهم شد درین سیل دمادم دم به دم
9. ریز خون ما به گرد کعبۀ کویت که نیست
10. جز به خون دردمندان تشنه ریگ این حرم
11. روی اگر نپسندی ام سودن به پشت پای خویش
12. فرش کن چشم مرا بهر خدا زیر قدم
13. تنگ شد بر جامی از هجر رُخت شهر وجود
14. وقت آن آمد که آرد رو به صحرای عدم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده