غزل شمارۀ 992
1. معاذالله از آن شب ها که بود از حد برون دردم
2. تو با اغیار می خوردی می و من خون همی خوردم
3. به روی این و آن هر دم چو ساغر میزدی خنده
4. من از غم چون صراحی گریۀ خونین همی کردم
5. پری را چون روا باشد که گردد ديو هم زانو
6. من بی دل ز غم های چنین دیوانه می گردم
7. نسوزی این چنین در حسرتم گر شمّه ای دانی
8. ز جان غصّه فرسود و دلِ اندوه پروردم
9. چو جان و دل عزیزی با گرفتاران مکن خواری
10. چو شاخ گل لطیفی برحذر باش از دمِ سردم
11. به گوشت آید از هر ذرّۀ من ناله و آهی
12. پس از مردن برت گر آورد بادِ صبا گردم
13. به بزم عیش تا از جام شوقم جرعه ای دادی
14. به قلّاشی و می خواری چو جامی سر برآوردم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده