غزل شمارۀ 998
1. نوید آمدنت می دهند هر روزم
2. توفارغی و من از انتظار می سوزم
3. چراغ عیش من از تندبادِ هجر تو مرد
4. بیا بیا که ز شمع رُخت برافروزم
5. به سوزن مژه زان رشته می کشم از اشک
6. که دیده روز ملاقات در رُخت دورم
7. شبم ز وصل تو چون روز اگر نخواهد شد
8. ز هجر تو نشود کاشکی چو شب روزم
9. چو بر سعادت وصلت نمی شوم فیروز
10. چه سود طالع مسعود و بخت فیروزم
11. هجوم عشق تو مجنون صفت خلاصی داد
12. زعقل مصلحت آموز دانش اندوزم
13. مگو که نظم تو جامی لطافتی دارد
14. که من ادای سخن از لب تو آموزم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده