قصیده شمارۀ 41 : در موعظه
1. چو پیوند با دوست می خواهی ای دل
2. ز چیزی که جز اوست پیوند بگسل
3. مکن شهپر عرش پرواز خود را
4. درین وحشت آباد آلوده از گِل
5. ترا ذروۀ اوج عزت نشیمن
6. تو خوش کرده در مرکز خاک منزل
7. ز آمیزش جسم و آویزش او
8. چنان گشتی از جوهر خویش غافل
9. که جان را به صد فکرت از تن ندانی
10. زهی فکر قاصر زهی جهل کامل
11. کمالاتِ وهمی و راحاتِ حسّی
12. میان تو و مقصد افتاد حایل
13. بود غبن فاحش اگر مانع آید
14. ز لذّات آجل ترا حظّ عاجل
15. بر اطراف گلشن کشی جام روشن
16. به سجع قماری و صوت عنادل
17. مخور قند اُلفت که در کام عیشت
18. دهد عاقبت تلخی زهر قاتل
19. به نظّاره ای روی شاهد گشایی
20. نظر کین بود مهر و مه را مشاكل
21. یکی پوست در خلط و در خون کشیده
22. برد صبرت از جان و آرامت از دل
23. کنی عیش خود تلخ در جست و جویش
24. که شکرْ دهانست و شیرینْ شمایل
25. ز زلف خم اندر خم پیچ پیچش
26. نهی دست و پای خرد را سلاسل
27. نمی دانی آیا که ناگاه بینی
28. ازو گشته آن خوبی و لطف زایل
29. گر اول پری بود آخر نماید
30. به چشم تو چون پیکر دیو هایل
31. کنی کسب فضل و هنر تا فضولی
32. ترا از فضولی کند نام فاضل
33. چه خیزد ز فضلی که محروم دارد
34. ترا از شناسایی فضل مفضل
35. گر از شعر اشعار سازی شعاری
36. بود یکسر از حليۀ صدق عاطل
37. گهی مدخلی را نهی نام حاتم
38. گھی حاتمی را کنی وصف مدخل
39. وگر خامه در دست گیری ز خامی
40. نویسی سراسر سخن های نازل
41. کنی نامۀ خود سیه چون لئيمان
42. به مدح ادانی و وصف ارازل
43. قلم باد دستی که از جنبش او
44. بود بهرۀ مرد عضّ انامل
45. گرانمایه عمر تو شد صرف تاکی
46. نشینی زتصریف ایام ذاهل
47. مگو حال ماضی که هرگز نبودی
48. یکی لحظه بر موجب امر عامل
49. چه جویی ز افعال خود رسم صحت
50. چو در حد معتل بود جمله داخل
51. ز خردان نه نیکوست لاف بلاغت
52. مکن بوالفضولانه ذكر فضایل
53. گرفتم کند در بیان معانی
54. کلام بدیع تو نسخِ رسایل
55. نه آخر به میزان دُوران دوران
56. بود سحر سحبان کم از ژاژ باقل
57. اصول و فروعت مسلّم شد امّا
58. نگشتی به اصل خود از فرع واصل
59. نشد کارگر در تو از فرط غفلت
60. حدیثِ اواخر کلامِ اوایل
61. ز آداب اهل کرم بحث کردن
62. ولی نیست دأب تو جز منع سایل
63. ترا در طریق جدل نیست کاری
64. به جز هدمِ اوضاع و نقص دلایل
65. زمنطق مکن نطق کاندر دو گیتی
66. نشد حل ز اشکال او هیچ مشکل
67. مبیّن نگشت از حدود و رسومش
68. نه اجناس عالی نه انواع سافل
69. ز حکمت نبود این که میل طبیعی
70. ز وحی الاهی ترا گشت شاغل
71. چو نفس ترا نیست رو در ریاضت
72. ز تحصیل علم ریاضی چه حاصل
73. مبین هیات چرخ گردان که باشد
74. نجومش گهی بازغ و گاه آفل
75. فلک را چه گیری حساب مدارج
76. قمر را چه پرسی شمار منازل
77. خلیل الله آسا به تأیید فطرت
78. جز آیات فاطر مخوان زین هیاکل
79. اگر قابلی فعل خود یک طرف نه
80. ببین نور فاعل عیان در قوابل
81. به نیروی همّت بزن دست و پایی
82. به هم درشکن دام و بند شواغل
83. ز اجرام و اجسام سفلا چه جویی
84. به صوب اعالی گرای از اسافل
85. برآور سر از جیب گردون گردان
86. ببین عرش را قدسیان گشته حامل
87. ز هر سو ستاده صفوف ملایک
88. گروهی مُسَبّحْ گروهی مهلّل
89. یکی فوج را در اوج قربت متمم
90. ز ذات جلیل و صفات جلایل
91. یکی جوق در طوق عزّت مُکرّم
92. در ایصال افضال واهب وسایل
93. چو طی گشت تیه حوادث از آنجا
94. به ملک قدم زان به یک حمله محمل
95. در آن قلزم نور شوغوطه ای زن
96. فرو شوی از خویشتن ظلمت ظل
97. ز قعر محیط قدم منبسط بین
98. به وادی امکان هزاران جداول
99. بود بحر و جدول یکی فی الحقیقه
100. دویی خاست از احولان سواحل
101. یکی خوان یکی دان یکی گو یکی جو
102. سوَى الله وَالله زورٌ و باطل
103. به سرّ حقیقت کشد شعر جامی
104. فيا خير قول و یا شرّ قایل
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده