جامی_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 55 : در جواب نامۀ يعقوب سلطان واقع است

1. قاصد رسید و ساخت معطّر مشام من

2. در چینِ نامه داشت مگر نافۀ ختن

3. آن نامه نیست بلکه پی تحفه باغبان

4. چید از چمن بنفشه و پیچید در سمن

5. هرگز ندیده نرگس چشمی به باغ دهر

6. زین سان دمیده سنبل مشکین ز نسترن

7. نشکفته غنچه ایست چو پیچیده بینمش

8. همچون دهان غنچه دهانان پر از سخن

9. عنبر فشان گلی است چو بگشاده خوانیش

10. بر سبزۀ تر و گلِ سیراب خنده زن

11. نسرین بری گرفته به بر زلف پُر گره

12. گلچهره ای نهاده به رخ جعد پر شکن

13. تختی است خوش ز عاج که صف صف نشسته اند

14. بر وی به ناز هندوكان برهنه تن

15. اینها کنایتست بگویم سخن صریح

16. وز چهرۀ یقین بگشایم نقاب ظن

17. اقبال نامه ایست به اخلاص پیشه ای

18. از ليث بن غضنفر یعقوب بن حسن

19. شاهی که حدّ من نبود مدحش آنچنان

20. کو خود به عدل وجود کند مدح خویشتن

21. چون قاصر است کلک زبانم ز مدحتش

22. آن بِه که چون دوات نهم مُهر بر دهن

23. پاکیزه گوهرا پی گوش تو سفته ام

24. دُرهای شاهوار به از لؤلؤی عدن

25. آویزه ایست در خور تو دارم آن قدر

26. چشم از تو مردمی که نهی گوش سوی من

27. تو یوسفی به مصر جلالت نهاده تخت

28. من غایب از جناب تو یعقوب ممتحن

29. يعقوب داشت بیت حزن بهر خود یکی

30. من دارم از برای تو صد بیت بی حزن

31. دادت عطیّه ملکی لا بلکه چند مُلک

32. بی منّت سپاه و حشم فضل ذوالمنن

33. باید زبان حال و مقال تو روز و شب

34. باشد به شُکرگویی این فضل مرتهن

35. نوبر درختی از چمن عدل و باغ مُلک

36. تیشه مکن ز ظلم و به آن بیخ خود مکن

37. باش از شکوفۀ كرم وعدل زیب باغ

38. باش از شمار وجود و عطا رونق چمن

39. تا زان شکوفه روح فزایند شیخ و شاب

40. تازین ثمار كام ربایند مرد و زن

41. آن گونه زی که رشتۀ آمال را بود

42. عدلت گره گشای نه ظلمت گره فكن

43. ز انصاف مُلک را طرب آباد کن چنان

44. کانجا غریب را رود از دل غم وطن

45. عالِم که نور علم فشاند کن استوار

46. پایش به زر چو شمع کش از زر کنی لگن

47. بی نورِ علم او شود از تیرگی جهل

48. زان سان جهان که در شب ظلمانی انجمن

49. آن را شناس صاحبِ علم و عمل که هست

50. زان مُفتیِ شرایع و زین مُحيیِ سنن

51. نی آن سفیه را که ز تلبيس نفس و دیو

52. بتخانه های حرص و هوا راست برهمن

53. هر کج قلم که راست کند خویش را بران

54. کارد به دست مال فقیری به مکر و فن

55. دستش به تیغ ساز قلم تا رقم کنند

56. آثار عدل و داد تو بر صفحۀ زَمَن

57. بر نفس و مال خَلق کسی را مکن امین

58. کو در رعایت درمی نیست مؤتمن

59. در جامه خانه ره مده آن را که می کند

60. از مرده شوی پیرهن از مردگان کفن

61. آزارجوی را مکن آسوده ز ایمنی

62. کازرده مردنش به از آسوده زیستن

63. آن را که ستر عیب دریدن بود هنر

64. بر وی برای ستر کفن به که پیرهن

65. یک خُلق خوش ز هر که ببینی پسند کن

66. یُمن سهیل شد سندِ دولت یَمَن

67. یک لحظه هرکه نیک شود مغتنم شمار

68. قرن اویس شد سبب رونق قرن

69. چیزی که می کنی طلب، از اهل آن طلب

70. کز ناربُن به نار رسی نی ز نارون

71. نیکان فرشته خوی و به دست اهرمن صفت

72. مپسند بر فرشته روان حکم اهر من

73. کژ دست را بکش رگ جان از بدن که هست

74. از بهر دست بستنش این بهترین رَسَن

75. مشعوف آن مشو که نه پا کست اصل او

76. چندان طراوتی ندهد سبزۀ دمن

77. عالی شود لئیم ولیکن نه چون کریم

78. بالا پَرند مرغان امّانه تا پَرن

79. معمور خانه ایست مثمن سرای خلد

80. آن را عمارت دل ویران بود ثمن

81. چون شد سخن دراز کنم ختم بر دعا

82. خود کار من دعاست چه در سرّ چه در عَلن

83. تا باشد آن دعا که رود سوی آسمان

84. گاهی مُفیض راحت و گَه مثمر مِحن

85. بادا ز اهل صدق دعاهای مستجاب

86. بر خصم تو سهام و بر احباب تو مجن

87. بر خصم تو مباد پی آن سهام دِرْع

88. جز آن که چشمه چشمه چو دِرْعش بود بدن

89. باد آن مجن چنان که رساند به جانِ خصم

90. ز احباب تو چو صرف کند ناوک فتن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ملامت من مسکین کسی کند که نداند
* که عشق تا به چه حدست و حسن تا به چه غایت
شعر کامل
سعدی
* جهان چون عروسی رسیده جوان
* پر از چشمه و باغ و آب روان
شعر کامل
فردوسی
* بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
* یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
شعر کامل
حافظ