قصیده شمارۀ 58 : نعمتی است جمع کرده در و جمله معجزات
1. بانگ رحیل از قافله برخاست خیز ای ساربان
2. رختم بنه بر راحله آهنگ رحلت کن روان
3. بندش ز زانو برگشا بهر خُدا برکش نوا
4. ساز از نوای جان فزا بردی سبک بار گران
5. ناقه ز الحان عرب آسوده از رنج و تعب
6. طی می کند با صد طرب یک روزه ره در یک زمان
7. جز قصّۀ سلمی مگو تازه شود از ذکر او
8. کوته که آمد پیش رو پیدای ناپیدا کران
9. تیهی بغایت پر خطر خالی ز راه و راهبر
10. نی در وی از جنّی اثر نی در وی از انسی نشان
11. دور افق ار جای او عرض فلک پهنای او
12. گم گشته در صحرای او مسّاحی وهم و گمان
13. برّیست پر حرای عجب دوزخ صفت ذات اللّهب
14. بر ریگ او یَربوعِ ضَب افتاده چون ماهی تپان
15. گر آب جویی سال و مه ناری سوی یک قطره ره
16. جز آنکه گرید که به گه بر تشنگانش آسمان
17. هست از سراب تو به تو بحری شگرف و سو به سو
18. صد کشتی از ناقه درو گشته روان بی بادبان
19. بسته به هر یک محملی بنشسته در وی مقبلی
20. وز پی حُدا کن بی دلی خوش لهجه و شیرین زبان
21. من هم به فقر و فاقه خوش در خیل ایشان ناقه کش
22. ناقه کش اما ناقه وش داده به دستِ دل عنان
23. نی هیچ جا منزل مرا نی دل به کس مایل مرا
24. من ناقه را و دل مرا سوی حریم جان کشان
25. يارب مدینه است این حرم کز خاکش آید بوی جان
26. یا ساحت باغ اِرَم یا عرصۀ روض الْجَنان
27. بادش نسیم مشکسا آبش زلال جان فزا
28. خاکش بود کُحل جلا در دیدۀ اهل عيان
29. چون کعبه آمد قبله گه بر طايفان بگشاده ره
30. هر سنگ ازو سنگ سیه هر کُنج بامش ناودان
31. جان ها قدم کرده ز سر بهر طوافش ره سپر
32. فرش مطافش کرده پر مرغان قدسی آشیان
33. اطلال او خير الطلل ربعش دل و جان را محل
34. هر دامنه اش ضرب المثل در خرّمی چون بوستان
35. خرّم از آن باران و نم کاید ز دریای قِدَم
36. رویاند از خاک دژم گل های حسن جاودان
37. گل های حُسنِ معنوی عشق کهن را زان نوی
38. گر شمه ای زان بشنوی چون بلبل آیی در فغان
39. حُسنی که بر مَه تافته مَه جیب خود بشکافته
40. در جنّت از وی یافته سرمایه خیرات حِسان
41. سرچشمۀ آن حسن اگر خواهی که یابی زودتر
42. تا روضۀ خير البشر مركب زهمّت کن روان
43. سلطان اقلیمِ وفا شاهِ سريرِ اصطفا
44. سردفتر صدق و صفا سرمایۀ امن و امان
45. کافی الْورى هادی السُبل ختم اولوالعزم از رسل
46. مشکل گشای جزو و کل فرمان روای انس و جان
47. دریای امکان و قِدم بودند در طغيان به هم
48. او در میانشان از کرم شد برزخ لا يبغيان
49. بحرست جانِ انورش ساحل لب جان پرورش
50. باشد طفیل گوهرش محصول کان کن فکان
51. قرآن که با آی و سُوَر دارد ز اعجازش اثر
52. از مثل آن عاجز شمر فکر همه اهل بیان
53. هر حرف از آن خوش زمزمه شد بهر تلقین همه
54. سرّ ازل را ترجمه راز ابد را ترجمان
55. از رشک آن بگسیخته بر خاک خذلان ریخته
56. نظمی که بود آویخته در کعبه بهر امتحان
57. می ساخت روشن راه را دعوت کنان بدخواه را
58. بشکست قرص ماه را بر گوشۀ این گِردخوان
59. روزی که با خصم دغا شد لطف او برهان نما
60. الزام حجّت را حصا شد در کفش تسبیح خوان
61. حنّانه آمد در حنین از فرقت آن نازنین
62. آن دم که شد منبر نشین بر سامعان گوهر فشان
63. اشجار را بهر کَنَف آواز داد از هر طرف
64. پیشش زدند از دور صف شد در قفای آن نهان
65. شد سوی اعدا از کرم زد پیش او از حال سَم
66. بزغالۀ مسموم دم کز وی نیالاید دهان
67. شد بر دَرِ غار محن بهرش عناكب پرده تن
68. تا از حسود پر فتن بر جان او ناید زیان
69. بر رغم بدخواهان دین شد پیش تیر و تیغ کین
70. چون بیضه های آهنین بیض حمامش پاسبان
71. با فرقه ای از دین بری در معنیِ پیغمبری
72. چون زد دم از دعوی گری شد ذئب و ضب شاهدبران
73. می شد به وفق رای او در ره کمین مولای او
74. در سجده پیش پای او بنهاد سر شیر ژیان
75. کف بر بُزی کش از کبر پستان نبود از شیر تر
76. مالید و شد پر شیرتر پستانش از میش جوان
77. ز اندک طعامی در دمی اطعام کرده عالمی
78. و آن طعمه بی بیش و کمی باقی به جایش همچنان
79. صد تشنۀ بی راه و رو بود از کف او آب جو
80. از فرجۀ انگشت او شد آب جوشان چشمه سان
81. می رفت یارش تیره شب دادش به کف چوبی عجب
82. شد چوب شمع بی لهب یا خود چراغ بی دخان
83. سایه نبودش همچو خود وین طرفه تر اندر سفر
84. از تاب خود بالای سر بودی سحابش سایه بان
85. در حرب خصمِ بدنهاد ایزد پی دفع فساد
86. از مارمیتش تیر داد از قاب قوسینش کمان
87. هرکه نهاده پا برون از تنگنای چند و چون
88. یک گام او بوده فزون از عرصۀ کون و مکان
89. آن شب که می زد از حرم بر مسجد اقصا علم
90. می راند تا ملک قِدم یکران همّت زیرِ ران
91. می شد قرین جان و تن یا بارگاه ذوالْمنَنْ
92. نی جان رهین ما و من نی تن اسیر خان و مان
93. گفتش به گوشِ هوش در اسرار غیبی سر به سر
94. دانای بی فکر و نظر گویای بی کام و زبان
95. بر امّت گستاخ وی کرده بساط لطف طی
96. گر ننهد آن فرخنده پی پای شفاعت در میان
97. از رفتگان خفته خوش کی حشر گردد پرده کش
98. تا طلعت خورشیدوش ننماید از برد یمان
99. هر خَرقِ عادت کاولیا بر خلق عالم در ملا
100. ظاهر کنند آن را جدا از معجزات او مدان
101. اوصاف او پیش خرد بیرون بود از حدّ و عد
102. حاشا که در عمر ابد آخر شوی این داستان
103. نبود درین دیر کهن از نعت او خوش تر سخن
104. زین نکته جامی بس مکن تا تاب داری و توان
105. نعتش ز بس فرخندگی جان را دهد پایندگی
106. هست آن زلال زندگی می باش از آن رطب اللسان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده