قصیده شمارۀ 6 : در وصف عمارت يعقوب سلطان
1. این نه قصرست همانا که بهشت دگرست
2. که گشاده به رخ اهل صفا هشت درست
3. جای آن دارد اگر هشت بهشتش خوانند
4. چون ز هر نقش درو حور وشی جلوه گرست
5. تا به دانش پی نظّارۀ آن حوروشان
6. همه تن چشم شده بین که چه صاحب نظر ست
7. هر چه بر صفحۀ اندیشه کشد کلک خیال
8. نقش های در و دیوارش از آن خوبترست
9. هیچ نقشی به دل اهل هنر نگذشتست
10. که در آنجا نه رقم کردۀ کلک هنرست
11. حسن معنی که نهان بود پس پردۀ غیب
12. به ظهور آمده در وی به لباس صورست
13. شمش های زر او بهر مقیم حرمش
14. هر یک از بهر حوادث شده زرّینْ سپر ست
15. چه عجب باشد از این طُرفه درختان که دروست
16. که چو باغ ارم امروز به عالم سمرست
17. هر درختی که به دیوار وی افراخته سر
18. به هوایش زده مرغ دل بیننده پرست
19. شکل محرابی هر طاق که بستند درو
20. از پی طاعت شه قبلۀ هر تاجورست
21. کامیابی که چو در بزم طرب بنشیند
22. لایق زمزمۀ مطربش این شعر ترست
23. تا ز لعل لب تو ساغر زر بهره ورست
24. ماه نو غرقه از آن رشک به خون جگرست
25. تا گشادی کمر ای شمع شکر لب ز قصب
26. یک کمر بسته پی خدمت تو نیشکرست
27. کفش تو تاج سرم باد که این افسر جاه
28. بر سر تخت نشینان نه کم از تاج زرست
29. نیست جز طوف دیارت غرض از کعبه مرا
30. باعث سیر همه کعبه روان این سفرست
31. صفت دوزخ سوزان که ز واعظ شنوی
32. زآتش شوق تو در سینۀ من یک شررست
33. شب دوری رخت را سحر آید روزی
34. که دعای سحر و یارب شب را اثرست
35. داد جان تشنه جگر بی لب لعلت جامی
36. گرچه مستغرق الطاف شه بحر و برست
37. شاه جمْ مرتبه یعقوب که از خُلق حسن
38. قاف تا قاف جهان وارث مُلک پدرست
39. شهریاری که پی خدمت او چرخ فلک
40. بسته جوزا صفت از دور معدل کمرست
41. سهم تیرش فگند چون شود از شست جدا
42. چین در ابروی سپر گر به مثل ماه خورست
43. صورت پستی افلاک بود با قدرش
44. این که بینی که زمین زیر فلک بر زبرست
45. کفش آن لجّۀ جودست که با بخشش آن
46. هفت دریا که شنیدی به مثل یک شَمَرست
47. طشت زر یک تنه خور می برد از شرق به غرب
48. بس که از خوف وی اطراف جهان بی خطرست
49. رمحش آن تازه نهالیست که از خون عدو
50. چون خورد آب هلاکش بر و مرگش خمر ست
51. رو به هر ملک که آرند سپهدارانش
52. رقم رایتشان آیت فتح و ظفرست
53. هرگز از برد يقين دفع عطش نتواند
54. خصم جاهش که جگر تشنۀ بوک و کمر ست
55. خسروا نیست ترا حاجت خیرآموزی
56. چون به هر خیر ترا نور خرد راهبرست
57. این عمارت که درین منزل دلکش کردی
58. با عمارتگری عدل تو بس مختصر ست
59. عدل کن عدل که معماری عدل تو کند
60. سدّ هر رخنۀ ظلمی که به آفاق درست
61. تا درین کارگه بوقلمون هرچه قلم
62. می کند ثبت همه حکم قضا و قدر ست
63. بر تو از حکم قضا باد مسجّل شب و روز
64. آن قدر عدل که اندازۀ طبع بشرست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده