جامی_دیوانترکیب بند ها (فهرست)

ترکیب بند شمارۀ 4 : در مرثیۀ خواجه عبيدالله قدّس سره

1. موج زن می بینم از هر دیده طوفان غمی

2. می رسد در گوشم از هر لب صدای ماتمی

3. اهل عالم را نمی دانم چه کار افتاده است

4. این قدر دانم که درهم رفته کار عالمی

5. ز اشک محتاجان به هر سو سایلی بین غرق خون

6. کز بسیط مکرمت طی شد بساط حاتمی

7. راستی را بود پشت از دوری او دور نیست

8. گر به پشت راستان افتد زِ بار دل خمی

9. تا به ماهی رفت آب چشم محنت دیدگان

10. ز ابر محنت هرگز این سان بر زمین نامد نمی

11. گشت مشرق مغرب آن آفتاب عارفان

12. بعد ازین مشکل بر آید صبح عرفان را دمی

13. هر کجا داغیست از مرهم برآرد روی لیک

14. داغ هجر اهل دل را نیست روی مرهمی

15. خواجه رفت و ما به داغ فرقتش ماندیم اسیر

16. کم مبادا هرگز از فرق مریدان ظلّ پیر

17. آنکه بودی آفتاب آسا جهان پرنور ازو

18. روز شادی بر جهانی شد شب غم دور ازو

19. بود عالم چون تن و او جان، چو جان از تن برفت

20. بعد ازین تن را چه امکان زیستن مهجور ازو

21. گرچه شد از فرقت او عالم صورت خراب

22. ماند وقت اهل معنی جاودان معمور ازو

23. در قبابِ عزّتش هرچند پنهان داشتند

24. صد کرامت بین به هر شهری کنون مشهور ازو

25. گرنه تمکین شریعت دادیش تسکین حال

26. سرزدی در دارِ دنیا حالت منصور ازو

27. چون به ذاکر داشتی همت گه تلقين ذکر

28. صورت وحدت گرفتی ذاکر و مذکور ازو

29. بود عیسی دم که هر دم یافتی از وی شفا

30. صد دل رنجور، یک دل نا شده رنجور ازو

31. خواجه ای کش معنیِ فقر از ازل همراه بود

32. ناصرالدین نصرت الدّنيا عبيد الله بود

33. گو در ادراک حقایق نکته دانی های او

34. در بیان نکته ها شیرین زبانی های او

35. همّت او گنج کنت کنز را مفتاح بود

36. بود از آن گنج این همه گوهر فشانی های او

37. بود شاه فقر لیک اصحاب را می داشت پاس

38. از خطور غیر بر دل پاسبانی های او

39. در طریقت بود سلطان وز دل ارباب فقر

40. کام های نفس راندن کامرانی های او

41. ای که می گویی بگوی از وی نشانی روشنم

42. هست روشن تر نشانی بی نشانی های او

43. زندگانی چون مسیحا کرده با هر مرده دل

44. ساخت زنده عالمی را زندگانی های او

45. بود شمع جمع پیران جهان ناتافته

46. پرتو الشّيب نوری بر جوانی های او

47. در جوانی بود و پیری هم ممدّ رهروان

48. گو چو اونی در جوانی پیر و در پیری جوان

49. نیست باران اینکه می بارد ز ابر نوبهار

50. گوییا افلاکیان بر خاکیانند اشکبار

51. زین مصیبت کاوفتاد اهل زمین را می سزد

52. گر بگرید آسمان بر حال ایشان زار زار

53. این همه خون کز دل پر داغ ما بر خاک ریخت

54. جای آن دارد که گُل چون لاله روید داغدار

55. کرده است این غم سرایت در همه مرغان باغ

56. بر چمن بگذر که تا در نوحه بینی صدهزار

57. باد گویی داد بستان را خبر زین حادثه

58. کز درختان از دم او رفت آرام و قرار

59. از خروش بلبلان بین غنچه را صد چاک جیب

60. وز سرشک ارغوان بین جوی را پر خون کنار

61. پاره پاره چیست گل را سینۀ غرقه به خون

62. گر نه زین ماتم خراشیده به ناخن های خار

63. سر به زانو حلقه حلقه پشت درویشان دوتاست

64. مانده در فکرند تا سرْ حلقۀ ایشان کجاست

65. شد بساط خرّمی طی در جهان زین واقعه

66. زیر و بالا شد زمین و آسمان زین واقعه

67. نیست شبها بر کنار آسمان رنگ شفق

68. خون همی آید ز چشم روشنان زین واقعه

69. بود پنهان فتنه پیدا ایمنی دردا که شد

70. آن نهان پیدا و این پیدا نهان زین واقعه

71. داده بود او گرگ را خوی شبانان دور نیست

72. گر کند اندیشۀ گرگی شبان زین واقعه

73. ذوق ارباب يقين بر حال خود باقی بماند

74. هرگز این حالم نبود اندر گمان زین واقعه

75. فتنۀ آخر زمان را جمله گفتندی عظیم

76. شد محقر فتنۀ آخر زمان زین واقعه

77. من که لالم کی توانم شرح این دادن تمام

78. لال می گردد فصیحان را زبان زین واقعه

79. این مصیبت نیست خاص ماوراء النّهریان

80. تیره شد هر شهر ازین ناخوش خبر بر شهریان

81. ماتم او رخنه در سورِ سمرقند او فگند

82. گویی امروز از بخارا رفت شاه نقشبند

83. از سمرقند و بخارا بس که سیلِ اشک رفت

84. کشتی خوارزمیان را رخت در جیحون فگند

85. دود این آتش همه اطراف ترکستان گرفت

86. شد جهان تاریک بر بادامْ چشمان خجند

87. اهل ترمذ هر حصاری کز صبوری داشتند

88. سیل زد این سیل اندوه آن حصار از بیخ کند

89. چون چشید این چاشنی را بلخ چون تصحیف خویش

90. تلخ شد بر عیش سازان تلخییی بس ناپسند

91. تیزگوشان هری را از سماع این خبر

92. سینه ها شد چاک و دل ها ریش و جان ها دردمند

93. در عراق و فارس هم چون فاش گردد این حديث

94. محنت و اندوهشان خواهد گذشت از چون و چند

95. خود عراق و فارس چه بود بلکه گردد زین نظام

96. رومیان را روم، هند و مصریان را صبح شام

97. چون خطاب ارجعی را نفشْ پاکش کرد گوش

98. خفت در آغوش جانان بی لباسِ عقل و هوش

99. شد چنان همراه با مقصود خود کاندر میان

100. نی حدیث نفس می گنجد نه الهامِ سروش

101. حال او بر سرّ وحدت دال و لب خاموش از آن

102. سرّ عرفان بشنو ای عارف ز گویای خموش

103. بزم عشرت بُرد ازین کاشانۀ صورت برون

104. همچنان از ساغر او اهل معنی جرعه نوش

105. هر که را باشد چو او ذوق بقای جاودان

106. گو ره او گیر و در نفی وجود خویش کوش

107. داغ شوق و زخم عشقش می برم با خود به حشر

108. تا ز خیل او شمارندم بدین داغ و دروش

109. جامی از حد شد خروش آن به که جانی پر خراش

110. بر دعای پیروان او کنی ختم این خروش

111. ظلّ اخلاق گرامش جاودان ممدود باد

112. شاهد او در همه ذراتشان مشهود باد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
* ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
شعر کامل
حافظ
* هیچ دانی که چرا پسته چنان می‌خندد
* زانکه گفتم که بدان پسته دهن می‌مانی
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
* که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
شعر کامل
حافظ